• هدایت در این اثر پیوندهای عمیقی با فرهنگ عامه و ادبیات کهن فارسی ایجاد کرده است. تصویر «دختر اثیری» و «پیرمرد جوکی» را از افسانههای طوطینامه نوشتهی ضیاءالدین نخشبی وام گرفته است. • صادق هدایت را مهمترین و تأثیرگذارترین چهرهی ادبیات مدرن ایران میشناسند و عمدهی شهرتش به واسطهی نگارش «بوف کور» است. شاید یه سری کارهارو بهتر باشه که از بنیاد اصلا سراغش نریم و انجام ندیم.
اينها فقط بخشى از سؤالهايى است كه بوف كور در ذهن خوانندهاش بر مىانگيزد. خواندن واقعى بوف كور هم واقعآ وقتى صورت مىگيرد كه تكليف اين جور سؤالها مشخص شود. از آن پس گاه گاهى مقالات و تفسيرهايى هم دربارهاش خواندم.
در این حس، یک فریاد اگزیستانسیالیستی ژرف دیده میشود. در این بخش اول شخص – که ساکن خانهای در بیرون خندق در شهر ری است – به شرح یکی از این دردهای خورهوار میپردازد که برای خودش اتفاق افتاده. وی که حرفهٔ نقاشی روی قلمدان را اختیار کردهاست به طرز مرموزی همیشه نقشی یکسان بر روی قلمدان میکشد که عبارت است از دختری در لباس سیاه که شاخهای گل نیلوفر آبی به پیرمردی که به حالت جوکیان هند چمباتمه زده و زیر درخت سروی نشستهاست هدیه میدهد. سکوتی که در آن دوران حکومت میکند، درخودفرورفتگی و انزوایی که ناشی از حکومت سانسور است، نهتنها در اوراق انگشتشمار مطبوعات رسمی و در سکوت نویسندگان نمودار است، بیش از همه در بوف کور خوانده میشود. ترس از گزمه، انزواء، گوشهنشینی، عدم اعتقاد به واقعیتهای فریبنده، به ظاهرسازیهایی که به جای واقعیت جا زده میشوند، غم غربت (نوستالژی)، انکار حقایق موجود، قناعت به رؤیاها و کابوسها، همه از مشخصات طرز فکر مردمی است که زیر سلطهٔ جاسوس و مفتش (انکیزیتور) و «گپئو» زندگی میکنند.
نیز بدیهی است که در ایجاد یکپارچگی در آثار غنایی وسیله مهم خود واژهها هستند -تصاویر و آهنگ در واژگان و ترتیب و ترکیب آنها و به طور کلی استفاده تا حد امکان از توانایی الفاظ به شیوهای که یک موزیسین از نتها استفاده میکند. سلام موافقملطف میکنید برای شروع کتاب هایی که مدنظر دارید پیشنهاد بدهید. ما بچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریبهای زندگی نجات میدهد، و در ته زندگی اوست که ما را صدا میزند و بسوی خودش میخواند – در سنهائی که ما هنوز زبان مردم را نمیفهمیم اگر گاهی درمیان بازی مکث میکنیم، برای این است که صدای مرگ را بشنویم.
بوف کور یکی از بزرگترین رمانهای ایرانی است که شما با خواندن آن با حجم عظیمی از نمادها و جریانات فکری آشنا میشوید. دوستان اگر بشدت عاطفی و احساساتی هستند خواهشمندم بسراغ این کتاب نرن. من فقط تا قطعه قطعه شدن اون دختر کتاب رو خوندم تا علت مرگ عزیزم رو کشف کنم و بدونم کتاب چی داشته که عزیزم اونکارو کرد.
دوباره سکوت و تاریکی همهجا را فرا گرفت – من پیهسوز اطاقم را روشن نکردم، خوشم آمد که در تاریکی بنشینم – تاریکی، این ماده غلیظ سیال که در همهجا و در همه چیز تراوش میکند. من بآن خو گرفته بودم – در تاریکی بود که افکار گم شدهام، ترسهای فراموش شده، افکار مهیب باور نکردنی که نمیدانستم در کدام گوشه مغزم پنهان شده بود، همه از سر نو جان میگرفت، راه میافتاد و بمن دهن کجی میکرد – کنج اطاق، پشت پرده، کنار در، پر از این افکار و هیکلهای بیشکل و تهدید کننده بود. من همیشه گمان میکردم که خاموشی بهترین چیزها است، گمان میکردم که بهتر است آدم مثل بوتیمار کنار دریا بال و پر خود را بگستراند و تنها بنشیند. در ادامه راوی بر اثر استعمال تریاک به حالت خلسه میرود و در عالم رؤیا به گذشته باز میگردد و خود را در محیطی جدید مییابد که علی رغم جدید بودن برایش کاملاً آشناست. من سعی خواهم کرد که این خوشه را بفشارم ولی آیا در آن کمترین اثر از حقیقت وجود خواهد داشت یا نه؟ این را دیگر نمیدانم. من نمیدانم کجا هستم و این تکه آسمان بالای سرم، یا این چند وجب زمینی که رویش نشستهام مال نیشابور یا بلخ و یا بنارس است.
شلاق در هوا صدا کرد، اسبها نفسزنان به راه افتادند. از بینی آنها بخار نفسشان مثل لولهی دود در هوای بارانی دیده میشد و خیزهای بلند و ملایم بر میداشتند. دستهای لاغر آنها مثل دزدی که طبق قانون انگشتهایش را بریده و در روغن داغ فرو کرده باشند آهسته، بلند و بیصدا روی زمین گذاشته میشد. صدای زنگولههای گردن آنها در هوای مرطوب به آهنگ مخصوصی مترنم بود. ابرهای سنگین باردار قلهی کوهها را در میان گرفته میفشردند و نمنمِ باران مانند گرد و غبار ویلان و بیتکلیف در هوا پراکنده شده بود.
یک اتفاق دیروز ممکن است برای من کهنهتر و بیتاثیرتر از یک اتفاق هزار سال پیش باشد. به هرحال عمویم پیرمردی بود قوزکرده که شالمهی هندی دور سرش بسته بود، عبای زردِ پارهای روی دوشش بود و سر و رویش را با شالگردن پیچیده بود، یخهاش باز و سینهی پشمآلودش دیده میشد. از این حالت جدید خودم کیف میکردم و در چشمهایم غبار مرگ را دیده بودم، دیده بودم که باید بروم. از آن روز، راوی روزهای بسیاری را به امید یافتن آن زن اثیری در اطراف خانهاش جستوجو میکند تا اینکه یک روز او را در آستانۀ در خانهاش میبیند که خودش را به راوی تسلیم میکند. هشت سال است با هدف افزایش و سادگی مطالعه، کتابها راه اندازی شده و در این سالها منبعی بزرگ از کتابهای پی دی اف به رایگان در اختیار کاربران عزیز قرار داده ایم.
مسخ یکی از مهمترین آثار ادبیات فانتزی است و در دانشگاههای غرب به عنوان واحدی درسی تدریس میشود. از نظر من دو قسمت بوف کور کاملا باهم مرتبط هستند و یه جورایی قسمت دوم شاید زندگی قبلی قسمت اول باشه و شاید نعش کش و قصاب و پیرمردی کا بساط داشت وجود خارجی نداشتند بلکه تفکیک شده شخصیت خود فدد بودند…در کل کتاب جالبی بود واقعا لذت بردم.. تا اواسط داستان، مخاطب تصور میکند که به داستان بوف کور پی برده است.
ثبت ديدگاه