که این نشان می‌دهد چیزی که توجه مورسو را به خود جلب می‌کند، رنجِ نوع بشر است نه رنج زنی که از قضا مادر او بوده. او حتی نیازی نمی‌‌بیند که برای آخرین بار مادرش را ببیند. بالای تابوت او سیگار می‌کشد و قهوه می‌‌نوشد و قطره‌ای اشک هم نمی‌ریزد. منحصر به فرد بودن هر کدام از ما آدم‌ها باعث می‌شود چیزی را از جهان درک کنیم که فقط متعلق به خود ماست و این یعنی با وجود نزدیکی به دیگران، نمی‌توان ادعا کرد جهان خصوصی آنها را درک می‌کنیم. همچنین مسلم است که دیگران نیز نمی‌‌توانند چنین ادعایی نسبت به ما و جهان ما داشته باشند.

هر چهار ترجمه امیر جلال الدین اعلم، خشایار دیهیمی و لیلی گلستان و محمد رضا پارسایار جزو بهترین ترجمه های کتاب بیگانه هستند و هر چهار ترجمه می توانند انتخاب درست و مطمئنی برای مطالعه کتاب باشند. البته تا کنون ترجمه های خشایار دیهیمی و لیلی گلستان اقبال بیشتری از سوی خواننده ها داشته است. مقاماتی که مورسو در طول دوره زندان و محاکمه با آنها برخورد می‌کند چیزی جز آدمک هایی به ظرافت طراحی شده نیستند.

مورسو کارمندی در الجزیره، تلگرامی دریافت می‌کند که حاکی از مرگ مادرش در خانه سالمندان است. دو روز مرخصی می‌گیرد، به مراسم تشییع جنازه و تدفین می‌رود و به الجزیره بازمی گردد. به ساحل دریا می‌رود؛ در آنجا دوست دخترش “ماری” را می بیند و با او به سینما می رود؛ با هم به خانه مرسو می‌روند و عشق بازی می‌کنند. مرسو تصادفاً در ماجرای نامطبوع و کثیف همسایه‌اش “رمون” درگیر می‌شود. رمون دلال محبتی است که وارد نزاع خطرناکی با چند عرب شده است. یک روز یکشنبه رمون، مورسو و ماری با هم برای تفریح بیرون می‌روند.

کامو مورسو  را در آستانه رسیدن به یک آگاهی تازه و به یک شور و شوق تازه معلق میان مرگ و زندگی رها می کند. یک عالم بارنامه روی میزم تلنبار شده بود و بایست همه‌شان را بررسی می‌کردم. قبل از این‌که برای صرف ناهار بیرون بروم، دست‌هایم را شستم.

شاید بتوانیم ردپای این رمان را در دوران زندگی کامو در دهه‌ی 1930 در الجزیره دنبال کنیم. احتمالاً کامو طرح کلی «بیگانه» را از مشاهده‌ی آفتاب سوزان الجزیره و تأثیر آن بر خلق‌وخوی مردم گرفته است. خورشید در این رمان نقشی اساسی را در کنش مورسو ایفا می‌کند و می‌توان گفت محرک یا مشوقی است برای بی‌اعتنایی و دورافتادگی‌ مورسو از جامعه و مناسبات و ساختاری که در آن جا افتاده است.

اگزیستانسیالیسم فلسفه‌ای است که بر روی یگانگی و انزوای فرد، و تجربیات او در یک جهان خصومت‌آمیز و بی‌تفاوت تمرکز می‌کند. این فلسفه موجودیت انسان را غیرقابل توضیح می‌بیند و آزادی انتخاب و مسئولیت‌پذیری را نتایج اعمال فرد می‌داند. چنین فلسفه‌ای به ستون فقرات داستان رمان بیگانه تبدیل شده و نه تنها یکی از تم‌های اصلی رمان است، بلکه شاید مهم‌ترین دلیلی باشد که کامو به خاطر آن چنین داستانی را نوشته است. ترجمه‌ی او از رمان بیگانه توسط نشر ماهی و در سال ۱۳۸۸ منتشر شده است. نکته‌ای که موجب می‌شود تا خواننده بتواند کتاب را حتی در یک روز به پایان برساند. زمین گذاشتن کتابی با این ترجمه‌ی روان و شفاف بسیار سخت است.

دادگاه یا بهتر بگوییم این جهان شفافیت را راحت نمی‌‌پذیرد چرا که انسان به نقاب‌هایش وابسته است.همه شاهدین چیزی را که عینا از مورسو دیده اند بازگو می‌کنند. مورسو در آنجا احساس مزاحم و اضافی بودن دارد چرا که بقیه را درحال تعامل باهم می‌بیند انگار که همه آنها خوشحال و مطمئن از بی‌گناهی خودشان به تماشای کسی آمده‌اند که مرتکب جرم شده و همه متفق القول هستند که نه تنها با او بلکه با همه متهمین در دادگاه‌ها فرق دارند. بازپرس سعی دارد با نشان دادن صلیبش مورسو را تحت تاثیر قرار دهد تا اقرار کند که گناه کرده ولی از این گناه پشیمان است. اما مورسو می‌گوید بیشتر از آنکه واقعا پشیمان باشد نوعی ناراحتی حس می‌کند. انواع متعددی از ارتباط‌ ما با انسان‌ها و جهان وجود دارد اما نوعی که در این نوشتار به آن می‌پردازیم مربوط به اقلیت انسان ها است؛ افرادی که در برخورد با جهان دقیقا همان چیزی را عرضه می‌کنند که فهمیده‌اند، بی‌غلو و تعارف و دستکاری. اما انسان‌ها به ارتباط با یکدیگر احتیاج دارند و به کمک این ارتباط است که وضعیت خود در جهان را می‌فهمند.

پس از یکی دو فصل چنان به این ترجمه خو می‌گیرید که فراموش می‌کنید، کتابی خارجی است. از این نظر، ترجمه‌ی حاضر بسیار طبیعی و متناسب با زبان مقصد (فارسی) است. هم‌چنین کتاب در بخش مقدمه، خلاصه‌ای از تفسیر سارتر را که در فصل اول کتاب وی به نام شرایط (situations) انتشار یافته، ضمیمه کرده است. وی افزود این رمان کوتاه که اولین بار در سال ۱۹۴۲ منتشر شد، داستان مردی به نام مورسو را روایت می‌کند که به دلیل قتل یک فرد در الجزایر به مرگ محکوم می‌شود، اما داستان این کتاب چیزی عمیق‌تر از یک محاکمه حقوقی یا جنایت نهفته است. آلبر کامو درست 3 سال بعد از دریافت جایزه نوبل بر اثر تصادف مرد.

آلبر کامو در خانواده‌ای فقیر به دنیا آمد، کامو در 4 سالگی پدرش که در جنگ جهانی اول شرکت کرده بوده است را از دست می‌دهد. آلبر کامو به دلیل نوشتن کتاب‌هایی در رابطه با دغدغه‌های اصلی زندگی، در 45 سالگی توانست جایزه نوبل را دریافت کند. اما آلبر کامو دقیقا 3 سال بعد به دلیل تصادف جان خود را از دست داد. آلبر کامو به خوبی در کتاب بیگانه توانسته است پوچی را بنویسید، کامو در این کتاب به هیچ عنوان نخواسته است که ما پوچی را بپذیریم یا به هر نحوی نخواسته است که پوچی که از آن سخن می‌گوید را به زور به ما بقبولاند، آلبرکامو فقط در رمان بیگانه از پوچی نوشته است. در این کتاب ما با یک راوی رو به رو هستیم، راوی که از پوچ بودن زندگی صحبت می‌کند.

گویی این حجم از زمان خالی برای او معنایی ندارد چرا که از نظر مورسو جهان نسبت به انسان‌ها بی تفاوت است پس فرق چندانی ندارد که چگونه با آن رفتار شود. اما خط به خط داستان به مخاطب تلنگر می‌زند که شخصیت مورسو را دست کم نگیرد؛ چرا که هر عمل و عکس العمل او به نوعی ما را غافلگیر می‌‌کند. بعضی هم متوجه جایگاه خود هستند اما این جایگاه آنقدر در نظرشان بی‌ارزش است که هیچ کاری نمی‌تواند دید آنها را عوض کند یا برعکس، شاید هم آن‌قدر سرگرم به فعالیت‌های مختلف شوند که اساسا فهمیدن این جایگاه را بی اهمیت بشمارند.