اول امروز می توانم ادعا کنم که روابط من و زنم طی دو سال اول ازدواج مان خیلی خوب بود. شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید . انسانِ فرزانه کسی است که آنچه را که برای گذرانِ یک زندگیِ خوب، خوش، و معنادار باید دانست، میداند و به مقتضایِ این دانستههایِ خود عمل میکند. رسالتِ ما در مؤسّسهیِ “چهرهیِ فرزانهیِ روز” کند و کاو در این باب است که چگونه هر کس میتواند چهره ای از یک انسانِ فرزانه در روزگارِ خود شود. آنوقت جالبش اینجاست که به مردم این مملکت میگویند «ملت». دروغ از این شاخدارتر؟ چطور میشود به مردمی که نه به تاریخ عمومی جهان علاقه دارند، نه تاریخ خودشان، بگویی «ملت»؟ این جماعت تاریخ چه میفهمند؟ تمام فکروذکرشان این است که ادای سربازها و مدیران بازرگانی را دربیاورند.
«وگا» تقریبا از تمام جنبه های زندگی در «سن سالوادور» بیزار است اما با این وجود، به کشور بازگشته تا خانه مادرش (که به تازگی از دنیا رفته) را بفروشد. کسی که ادبیات دوست داشته باشد عمراً بیاید توی کشوری به این ابتذال که هیچیک از مردمش ادبیات نمیخوانند. مویا، اصلاً بگذار برایت یک مثال بزنم تا عمق فاجعه دستت بیاید. یسوعیها رشته ادبیات را از دانشگاه جمع کردند، چون هیچکس اینجا ادبیات نمیخواند و کوچکترین علاقهای به آن ندارد و بنابراین هیچ دانشجوی ادبیاتی هم پیدا نمیشود. اگر یک نفر را پیدا کردی که به رشتهای جز مدیریت بازرگانی علاقه داشت اسمم را عوض میکنم. چهار سال دیگر جمعیت این مملکت یکدست میشود مدیران بازرگانی… واقعیت این خرابشده همین است.
در حالی که ریکاردو تحصیل کرده و قادر به خواندن دانته می باشد ، خانواده ی فقیر همسرش توانایی آموزش دادن به او را نداشتند و او مجبور شد به عنوان یک تایپیست کار کند. مویا، میدانی کدامشان از همه بدترند؟ سیاستمداران چپگرای پاپتی که یک زمانی چریک و فرمانده بودهاند. هیچوقت فکرش را نمیکردم اینقدر بیشرف و پستفطرت باشند. بعد از اینکه دستهدسته مردم بیگناه را به کشتن دادند، مزخرفاتی را که به اسم آرمان سیاسی به خورد عوامالناس میدادند فراموش کردند و حالا لباس نظامی چریکها را درآوردهاند و کتوشلواری شدهاند. دیگر از آن عدالتی که ازش دم میزدند و باهاش مردم را خر میکردند خبری نیست. شدهاند طفیلیهایی که چشم دوختهاند به سفرۀ پولوپلهدارها تا تهسفرۀ آنها را بلیسند.
بگذار این وظیفۀ خطیر را بسپریم به تولین عزیزمان که با دستودلبازی برایمان ساقیگری کند. الان بهش میگویم کنسرتو در سی بمل مینور را که چایکوفسکی برای پیانو و ارکستر ساخته بگذارد. امروز هوس کردهام این کنسرتوی بینظیر چایکوفسکی را گوش کنم و حالش را ببرم، به همین خاطر سیدیاش را هم با خودم آوردهام. راستی اولمِدو را یادت میآید مویا؟ همان همکلاسی ابلهمان که همیشه بهترین نمرهها را میگرفت و سعی میکرد خودش را توی دل برادران مریست جا کند. از این بچهمثبتهای ضدحال بود که آدم را یاد کشیشجماعت میانداخت. موراویا در سالهای 1959 تا 1962، رئیس انجمن بینالمللی نویسندگان بود.
وبسایتِ فرزانه و صفحهیِ فرزانه در توییتر نیز تنها مرجعِ رسمیِ اطلاعرسانیِ برنامهها (سخنرانیها، درسگفتارها، نشستها، و …) و دیدگاههایِ ایشان به علاقهمندان است. و اولین فیلمنامهام را برای او نوشتم، کاری که در آن زمان موقتیاش میشمردم، باید درآینده پیشه واقعیام میشد. در عین حال، در همان دوران بود که روابطم با امیلی به نحو ناخوشایندی رو به وخامت گذاشت. ماجرای من درست از همان ابتدای کار فیلمنامهنویسی شروع شد، و همزمان با آن، سرد شدن روابط زناشویی با همسرم، دو رویداد کموبیش همزمان، و ـهمانطور که پس از این خواهید دید ــ در ارتباط مستقیم باهم. دوران طولانی بیماری را با مطالعه و نوشتن پر کرد و تحصیلات آکادمیک ندید. زبانهای انگلیسی و فرانسه را نزد معلم خصوصی آموخت و در کودکی به مطالعه آثار بوکاچو، آریوستو، شکسپیر و مولیر و داستایوسکی پرداخت.
ثبت ديدگاه